آخرین مطالب

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

+تو اصلا بلدی رژ لب بزنی؟

+ من هر وقت تو رو دیدم ، این کوله ی مشکیت همراهت بود..

+ خاله م گفته : از مریم خیلی خوشم میاد ، اعتماد به نفس داره بدون ِ آرایش میاد دانشگاه..

 

و حرفهایی از این قبیل...



من یه دختر ِ عقب افتاده ی املم که لوازم آرایش ندارم و بلد نیستم آرایش کنم. من عقب افتاده م چون ساعتها وقت صرف ِ آرایش نمیکنم. چون قدر جوونیم رو میدونم. چون دلم میخواد خودم باشه نه اینکه نقاب بزنم. من عقب افتاده م چون موهامو رنگ نکردم ، ابروام پهن و بلند ِ ، چون ظاهر و تیپم تو دانشگاه خیلی معمولی ِ ، نه اینکه با ساپورت و مانتوی مجلسی براق و کفش ِ پاشنه بلند 20 سانتی و کیف کوچیکی که فقط جای لوازم آرایش داره و بس ، برم دانشگاه. 


الان دخترای کوچیک به راحتی آرایش میکنن و مامان باباشون هم کلی ذوق میکنن. آخه این ذوق کردن داره؟؟؟ این گریه کردن داره نه ذوق کردن. وقتی دخترای سرزمینم قدر ِ جوونی و زیبایی ِ طبیعیشون رو نمیدونن ، باید به حالشون گریه کرد. و گریه ی بیشتر برای عده ای از پسران و مردان سرزمینم که تو این دوره زمونه علاقه ی عجیبی به آرایش پیدا کردن:| 


 خانوما  یک ظرافت و لطافت ِ خاصی رو باید تو چهره و رفتارشون داشته باشن و آقایون هم یه مردونگی ِ خاص ، اما متاسفانه این روزا نه خبری از ظرافت هست نه مردونگی. دخترایی که با آرایش غلیظ و تیپ و ظاهر ِ عجیب ، شبیه به اژدهای هفت سر شدن و آدم با دیدنشون زهر ِ ترک میشه و پسرایی که ابرو برمیدارن و ظاهر و قیافه و مدل حرف زدنشون دخترانه س. یه خانوم چطور میتونه به همچین مردی تکیه کنه؟؟؟ 


و دیگر هیچ...

مریمی ...
۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۳۰ ۴ نظر

ارغوان ؛ شاخه ی هم خون ِ جدا مانده ی من!

آسمان ِ تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی ست هوا؟

یا گرفته ست هنوز؟

 

من در این گوشه که از دنیا بیرون است ،

آفتابی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه میبینم دیوار است

 

آه ، این سخت ِ سیاه ، 

آن چنان نزدیک است

که چو بر میکشم از سینه نفس

نفسم را بر می گرداند

ره چنان بسته که پرواز ِ نگه

در همین یک قدمی میماند.

 

کورسویی ز چراغی رنجور 

قصه پرداز شب ظلمانی ست.

نفسم میگیرد

که هوا هم اینجا زندانی ست.

 

هرچه با من اینجاست 

رنگ ِ رخ باخته است.

آفتابی هرگز 

گوشه ی چشمی هم 

بر فراموشی ِ این دخمه نینداخته است.

 

اندر  این گوشه ی خاموش ِ فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

یاد ِ رنگینی در خاطر ِ من

گریه می انگیزد :

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می گرید

چون دل ِ من که چنین درد آلود

هر دم از دیده فرو می ریزد

 

ارغوان

این چه رازی است که هر بار بهار

با عزای دل ِ ما می آید؟

که زمین هرسال از خون پرستوها رنگین است

وین چنین بر جگر ِ سوختگان

داغ بر داغ می افزاید؟؟

 

ارغوان ، پنجه ی خونین زمین

دامن صبح بگیر

و سواران ِ خرامنده ی خورشید بپرس

کی بر این دره ی غم می گذرند؟؟

 

ارغوان ، خوشه ی خون

بامدادان که کبوترها

بر لب ِ پنجره ی باز ِ سحر ، غلغله می آغازند ،

جان ِ گل رنگ ِ مرا

بر سر ِ دست بگیر ،

به تماشاگه ِ پرواز ببر.

 

آه ، بشتاب که هم پروازان 

نگران ِ غم ِ هم پروازند.

 

ارغوان ، بیرق ِ گلگون ِ بهار

تو برافراشته باش

شعر ِ خونبار ِ منی

یاد رنگین ِ رفیقانم را

بر زبان داشته باش.

 

تو بخوان نغمه ی ناخوانده ی من

ارغوان ، شاخه ی هم خونه ی جدا مانده ی من.

 

++ ارغوان ، سروده ی هوشنگ ابتهاج ، متخلص به سایه  ( ه. الف. سایه) 

++ مکان و زمان ِ سرودن این شعر : تهران ، فروردین 1363

 

بشنوید ِ ترانه ی ارغوان را ، با صدای علیرضا قربانی


 

 

دریافت

مریمی ...
۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۵ ۱ نظر
مریمی ...
۰۳ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۵۴ ۲ نظر

پست ِ چراغ ِ دانش رو یادتون هست؟؟ در ادامه ی همون پست میخوام بنویسم که اگر کتاب "من ملاله هستم" رو بخونید ، ممکنه حس کنید که یک نویسنده ی ایرانی این کتاب رو درباره ی وضعیت فرهنگ و جامعه و سیاست و اقتصاد مملکتمون نوشته. توصیفات نویسنده از جامعه ی پاکستان و طرز فکر طالبان ، به شدت برام آشناس و قابل لمس. با خوندن ِ این کتاب ، یاد گ ش ت ا ر ش ا د افتادم. و به این فکر کردم که با این پول هایی که نذر اماکن مذهبی میکنیم ، چند تا مدرسه میتونیم بسازیم؟؟ چقدر میتونیم محیط زیست و اماکن تاریخی و قدیمیمون رو حفظ کنیم؟ برای چند نفر میتونیم شغل بوجود بیاریم؟ هزینه ی تحصیل و ازدواج و جهیزیه و بیماری چند خانواده رو میتونیم بپردازیم؟؟؟ و سوالات و فکرهایی دگر...


+بیشتر فکر کنیم...


++بعدا نوشت : دوستای خوبم ، کامنت جناب ِ عابدین چالش رو هم مطالعه بفرمایید:) با تشکر...

مریمی ...
۰۲ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۱۷ ۲ نظر

ر و ش ن ف ک ر ی...


واژه ای که اول پست نوشتم ؛ واژه ایه که حرف زدن و نوشتن و خوندن درباره ش خیلی مد شده. هرکار و هر رفتاری رو به حساب روشنفکر بودن میذاریم. در صورتی که معنی ِ صحیح این واژه رو نمیدونیم. چند سال پیش یه مصاحبه خوندم از دکتر احسان شریعتی که گفته بود معنی خیلی از واژه هایی که استفاده میکنیم رو نمیدونیم و بلد نیستیم ، مثل آزادی. (البته الان دقیقا یادم نیست این گفته مختص ِ ایشون ِ یا یه نفر ِ دیگه). در هر حال گفته ی درستیه. 

یکی از همین واژه ها ، واژه ی روشنفکریه. تا حالا به معنی ِ درستش فکر کردیم؟ 

من فکر میکنم روشنفکری یعنی اینکه اجازه بدم فرزندم درس بخونه ، نه خیلی آزادش بذارم نه شبانه روز کنترلش کنم و مصداق های دیگه. من روشنفکری رو اینجوری برای خودم معنا کردم. ولی متاسفانه خیلی ها روشنفکری رو با رفتارهای دیگه ای میسنجن. مثلا با نگهداری از حیوانات مخصوصا نگهداری از سگ و گربه ؛ یا رفتن به کافه و سیگار کشیدن و ادای آدمای افسرده رو در آوردن که در این مورد خیلی وقت پیش تو روزنامه مطلبی خوندم به همین مضمون ، یا تیپ و ظاهر ِ خیلی عجیب ، یا خریدن ِ کتابایی که حتی نمیتونیم از یک واژه یا یک خط و پاراگرافش سر در بیاریم ولی واسه پز دادن و ادا در آوردن میذاریم تو کتابخونمون ، یا م ش ر و ب خوردن و میل ج ن س ی زیاد و ....


+ایکاش بفهمیم و بدونیم که روشنفکری ، با بی بند و باری و تیپ و ظاهر ِ غیر معمول و ادا در اوردن خیلی متفاوته. آمین.

مریمی ...
۰۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر
فهمیدن اینکه چرا بعضی از آدمها ، با همه ی دارایی و مال و منالشان ، چشم ِ طمع به دارایی ِ دیگران دارند خیلی سخت است. اصلا فهمیدن و درک کردن این آدمها خیلی سخت است. خیلی از خصوصیات اخلاقی منفی ، آرامش را از انسان میگیرد که طمع هم جزء همین خصوصیات است. اینجور آدمها هیچ وقت از داشته هایشان راضی نیستند یعنی اگر تمام دنیا هم مال ایشان باشد ، باز به فکر داشته های بیشتری هستند پس در نتیجه شب و روز فکر و خیال میکنند و هیچ آرامشی ندارند. همین. 

+به امید اینکه طمع در وجودمان رخنه نکند. آمین.



هرکه را باشد طمع ، الکن شود

با طمع کی چشم و دل روشن شود؟


+جناب ِ مولانا ، دفتر دوم ِ مثنوی معنوی
مریمی ...
۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۳ ۲ نظر