آخرین مطالب

۱۴ مطلب با موضوع «چکه های اندوه» ثبت شده است

4 سال پیش بود. اوج وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی. من هم معتاد فضای مجازی شده بودم و صبح تا شب و شب تا صبح وبلاگ می خواندم و کامنت می گذاشتم. با چند نفرشان دوست شده بودم که با بعضی هایشان این دوستی تا الان ادامه داشته و با بعضی های دیگر نه.  همان موقع با وبلاگ یک بنده خدایی آشنا شدم و بعد با هم دوست شدیم. بماند که الان با هم ارتباطی نداریم ولی بعضی از حرفهایش عجیب بود و قابل تامل. می گفت امیدی به بهبود وضع جامعه نیست و بعد هم حرف خاصی درباره نابودی ایران می زد و من همیشه تعجب می کردم و می گفتم شاید تا چند سال دیگر اوضاع بهتر شود. ولی او همیشه حرف خودش را تکرار می کرد و نظر من را نمی پذیرفت. ولی الان احساس می کنم که نظرش درست بود و به جا. آدمهای این جامعه نمی خواهند پیشرفت کنند. نمی خواهند عادات زشت خود را کنار بگذارند. فقر و فحشا بی داد می کند و هیچ کس رسیدگی نمی کند. بیکاری زیاد شده  و آن وقت عده ای با ژن ِ خوب به ریش مردم می خندند. حرف از خون شهدا و حساسیتشان به بی حجابی می زنند ولی کسی حق ندارد از دزدی کردن ها و اختلاس ها و دروغ ها و تهمت هایشان حرفی بزند. محرومان جامعه را نمی بینیم ، کودکان بی پناه را نمی بینیم ، بعد دلمان به حال محرومان سایر کشورها می سوزد. پول مملکت صرف بازسازی عتبات عالیات می شود ولی کسی حرف از بازسازی مناطق جنگ زده ی خودمان نمی زند. میراث فرهنگی و تاریخیمان را نابود می کنیم ، دریاچه ها و رودخانه ها خشک می شوند و کسی به فکر نیست. برده داری مدرن داریم و برای نماز نخواندن جریمه تعیین می کنیم. با ریاکاری و داشتن ِ ژن خوب و پارتی می توانیم پیشرفت کنیم و اگر هیچ کدام از این ها را نداشته باشیم کلاهمان پس معرکه است. درد و مشکل اینقدر زیاد است که نمی دانم از کدامشان بنویسم. هرچند به خودم می گویم عیب ندارد ، عوضش امنیت داریم... نظر شما چیست؟؟؟

مریمی ...
۰۹ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۴۴ ۰ نظر
اشکالی نداره که یه جوون عشق به شهادت داشته باشه. ولی درک نمیکنم چرا همچین آدمی متاهل میشه و بدتر اینکه خیلی ها هم متاهلن هم بچه دار. یعنی به این فکر نمیکنن که بعد از شهادتشون ، چه بلایی سر همسر و فرزندشون میاد؟؟ 


پ ن : این روزا که همه جا حرف از شهدا هست ، بهتره به یاد شهدای بهایی هم باشیم. شهدایی که به خاطر این وطن پرپر شدن ولی به خاطر بهایی بودن ، شهید محسوب نمیشن.

مریمی ...
۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۲ ۰ نظر

پسری که نمیتونه درس بخونه و نان آور ِ خانواده س ،  دختری که تو یه نقطه ی دورافتاده زندگی میکنه و تو سن کم ، مجبورش میکنن به ازدواج با یه مرد 70 - 60 ساله ، خونواده ای که مریض دارن و پول درمانش رو ندارن ، جوون تحصیلکرده ای که دنبال کار میگرده ولی پارتی نداره و خیلی از آدمهای دیگه با مشکلات مشابه ، مسلما چون ژن ِ خوب ندارن به این حال و روز افتادن. اصلا فکر نکنید که سیاستهای حکومتی و دولتی ، شرایط اجتماعی ، جغرافیایی ، فرهنگی و اقتصادیمون مشکل داره هااا ، نه مشکل فقط ژنتیکه و نداشتن ِ ژن ِ خوب. خدا هم همه ی ژنهای خوب رو در اختیار عده ی محدودی از افراد جامعه قرار داده و خب از قدیم هم گفتن ( تا کور شود هر آنکه نتواند دید ).



* عنوان پست برگرفته از سخن آقای حمیدرضا عارف میباشد.

مریمی ...
۰۳ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۳ ۱ نظر

هشتک قربانیان خاموش تو توییتر و سایر فضاهای مجازی ، مخاطبین زیادی پیدا کرده. خیلی ها فکر میکنن قربانیان خاموش صرفا بچه هایی هستن که مورد تجاوز قرار میگیرن بدون اینکه کسی بفهمه یا بخواد پیگیری کنه. به نظر من این فقط یه طرف قضیه س. قربانیان خاموش میتونن بچه هایی باشن که پدرشون متجاوز شناخته شده و حالا جامعه از اون مرد متنفره. جامعه چطور با بچه های اون مرد برخورد میکنه؟ جامعه با همسران این مردها چه برخوردی داره؟ آیا فکر میکنیم به اینکه این زن و بچه ها چه گناهی دارن که باید تاوان رفتار زشت همچین مردی رو پس بدن؟ این روزا که همه درباره ی آتنا حرف میزنن و مردم پارس آباد هم به خونه و مغازه ی متجاوزش حمله کردن ، من نه فقط به آتنا و پدر و مادرش فکر میکنم ، بلکه به همسر و فرزندان اون مرد متجاوز هم فکر میکنم و اینکه معلوم نیست زیر بار فشار و بی رحمی مردم میتونن دووم بیارن یا نه. 

مریمی ...
۲۳ تیر ۹۶ ، ۱۵:۱۵ ۲ نظر

شرایط خوبی ندارم. اوضاع و احول خانوادگیمون به هم ریخته س. ناامیدیم ، افسرده ایم ، عصبی و ناراحتیم. آرامش نداریم. هرچقدر سعی میکنم حالمونو خوب کنم ، نمیشه. خسته م. کم آوردم واقعا. دیگه نمیتونم نقاب بزنم و بگم و بخندم. دیگه نمیتونم الکی به بقیه انرژی مثبت بدم. شور و شوق جوونی ندارم. همه چیز به هم ریخته س و ما فقط شاهد و ناظریم تا بلکه اتفاقی بیفته و شرایط بهتر بشه. دلم بی دغدغدگی میخواد. دلم میخواد واسه یه بارم که شده ، نگران خانواده و آینده نباشم. این روزا فقط میتونم به خودم بگم این نیز بگذرد...



+ اینجا یه خونه ی متروکه س ولی اگه کسی گذرش به اینجا افتاد ، منو ببخشه بابت پستای دپرس کننده م... 

مریمی ...
۲۰ دی ۹۵ ، ۱۸:۲۰ ۴ نظر

این روزها فکر میکنم مریمی ِ 23 ساله چقدر با مریمی ِ 20 ساله تفاوت دارد. یا حتی با مریمی ِ 19 ، 18  یا 17 ساله. دلم میخواهد به دوران خوب ِ 17 سالگی برگردم. دورانی که پر از شور و شیطنت و بی پروایی بود. دورانی که به شدت حس میکردم پاکم و معصوم. مریمی ِ 23 ساله از حال و هوای آن روزها فاصله گرفته. پاک و معصوم نیست ، کارهایی کرده که تا آخر عمرش بابتش عذاب وجدان دارد. عزت نفسش پایین بوده و نتوانسته ( نه ) بگوید. یک وقتهایی پی هوا هوسش رفته. یک حجم عظیمی از پشیمانی ، ناراحتی و عذاب وجدان روی دلش نشسته. ولی درسهای مهمی یاد گرفته است. یاد گرفته است دیگران را تحت هیچ شرایطی قضاوت نکند. یاد گرفته است اگر کسی را به خاطر اشتباه یا گناهی سرزنش کند ممکن است خود روزی همان اشتباه یا گناه را مرتکب شود. یاد گرفته است به عاقبت حرفها و کارها و رفتارهایش بیندیشد. یاد گرفته است فکر کند به عواقب رفتارش ، فکر کند به یک ثانیه ، یک دقیقه ، یک روز ، یک سال یا ده سال بعد از نشان دادن یک رفتار یا گفتن یک حرف خاص و فکر کند چه حسی بابت انجام آن دارد. 10 سال بعد بابت حرفها و رفتارهایش خشنود است یا ناراضی؟ به خود افتخار میکند یا از خود متنفر میشود؟ یاد گرفته است آگاه باشد نسبت به همه چیز و بیشتر نسبت به خودش. یاد گرفته است از عقل و فکرش استفاده کند. یاد گرفته است رفتن آدمها از زندگیش ، سخت است ولی باز میشود زندگی کرد. یاد گرفته است حرمت و عزت نفسش را به خاطر هیچ کسی نشکند. و باز هم میگویم ، یاد گرفته است قضاوت نکند....

مریمی ...
۱۵ دی ۹۵ ، ۱۸:۵۰ ۱ نظر

فکر کنیم به کسانی که ناخواسته مبتلا به بیماری ایدز شده اند. به زنانی که از شوهرشان این بیماری را گرفته اند و به بچه های معصومی که گرفتار این بیماری شده اند. و فکر کنیم که رفتار ما چه تاثیری میتواند روی شخصیتشان بگذارد. بچه هایی که ناخواسته مبتلا شده اند ، هیج جایی در این جامعه ندارند. کسی به آنها توجهی نمیکند. رفتارهای نادرست موجب میشود همین بچه های معصوم در آینده تبدیل به آدمهای خطرناکی شوند که میتوانند هزاران نفر را مبتلا کنند. آدمهای خطرناک عغده ای با انواع و اقسام اختلالات روحی و روانی که نتیجه دیدگاه ما نسبت به این بیماری است. 



اندکی تامل بد نیست...

مریمی ...
۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۵ ۰ نظر

28 مرداد سال 1357 مردم آبادان برای فیلم گوزنها به سینما رکس رفتند که فیلم ببینند ولی زنده زنده در سینمای دربسته سوختند.

روح قربانیان مظلوم و بی گناه سینما رکس آبادان شاد. آمین.



سینما شلوغ امشب ، هیچ کس این فیلم رو ندیده 

کسی قصه ی سقوط رو از ستاره نشنیده 


قصه ی شاخ گوزن و شاخه ی بدون برگه 

اما قصه ناتمومه ،‌سانس بعدی سانس مرگه 


هر کسی از رو شماره ش روی صندلی نشسته 

یه نفر برای شوخی درای سالن رو بسته 


تپش ترانه مرده ، تو رگای این دقیقه 

لحظه لحظه ی شروع یکه تازی حریقه 


سینما ! ای سینما رکس ! آخرین فیلمت رو بفروش 

واسه هر بلیط یه دریا گریه کن بغض منم روش


سینما ! ای سینما رکس ! پرده ی سیات رو بنداز 

اگه از حافظه رفتی جون بگیر تو نبض آواز


صدای جیغ جماعت شب رو می شکنه دمادم 

این بوی سوختن چوبه ، یا بوی کباب آدم ؟


شعله قد کشیده تا سقف ، ریه ها خونه ی دود 

به جای آتش نشانی ، تاول که زود به زود 


پرده ی پک نمایش گُر گرفته از حرارت 

فردا رو عزا می گیرن آدمای این ولایت 


سینما و آدماش رو شعله های شب سوزونده 

وقتی که خروس بخونه سینما رکسی نمونده 


سینما ! ای سینما رکس ! نگا کن ! یه مرد سوخته 

هنوز از بین ذغالا چشماش رو به پرده دوخته...



+این شعر تو فضای مجازی بود و متاسفانه اسم شاعرش نوشته نشده بود. 


مریمی ...
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۲ ۰ نظر

همه ی آدمها فارغ از جنسیتشون ، آدمند و حس های متفاوتی دارن. اینکه از بچگی به پسرهامون یاد میدیم که " مرد گریه نمیکنه " یا دخترامون رو از خندبدن و قهقهه زدن منع میکنیم ، کار درستی نیست. ما باید بلد باشیم تو موقعیت های مختلف ، حسمونو بروز بدیم. اگه خوشحالیم بخندیم و اگه خیلی ناراحتیم ، اشک بریزیم. ولی دلمون با دیدن اشک های اسطوره هامون ، به درد میاد. حتی اگر اعتقاد داشته باشیم که باید حسمونو بروز بدیم ولی باز یه وقتایی ، اشکی که اسطوره هامون میریزند ، برامون ناراحت کننده س.. مثل اشک های آقای خاص کشتی یا اشک های هرکول ایران که خیلی در حقش نامردی کردن:(

مریمی ...
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۹ ۰ نظر

من به شانس اعتقاد دارم. یه نفر تو یه خونواده ی مرفه از هر نظر ( اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی ) به دنیا میاد ، یه نفر تو یه خونواده ی فقیر.  یه نفر از وقتیکه چشم باز میکنه ، خوشی میبینه و صلح و آرامش و آسایش ، یه نفر دیگه تو جنگ و بمباران و بدبختی دست و پا میزنه. برای یه نفر از همون اول شرایط واسه هر کاری مهیاس ، واسه یه نفر دیگه نه. درسته که ما خودمون خیلی جاها میتونیم تلاش کنیم تا به خواسته هامون برسیم ، اما یه چیزایی به شانس بستگی داره. من خوش شانسم که تو خونواده ای به دنیا اومدم که ادامه تحصیل من براشون مهمه ولی خیلیای دیگه هم هستن که از من خیلییی با استعداد ترن ولی خونواده مانع تحصیلشون میشه. حالا همه ی اینا به کنار. چیزی که این روزا خیلی بهش فکر میکنم ، عدالت ِ خداس. چرا هر چی سنگه ، مال پای لنگه؟؟؟ چرا اون آدمی که بر حسب تقدیر وشانس تو روستا به دنیا اومده و کلی محدودیت داره ،  باید سختیای بیشتری رو هم تحمل کنه؟ تو اینستا ماجرای دختری رو خوندم که از بدو تولد ، کر و لال ِ و دچار یه بیماری صعب العلاج هم شده ، 10 سال ِ که مادرش فوت کرده ، پدرش به شدت مریض ِ و برادرش به خاطر تزریق اشتباه آمپول یه دکتر بی سواد ، فلج شده:( چرا همه ی این اتفاقای بد باید واسه یه همچین دختری بیفته؟؟؟؟ اون دختر به اندازه ی کافی مشکل داره ، دیگه نمیتونه مرگ مادر و مریضی پدر و فلج شدن برادرشو ببینه:((  به عدالتت شک کردم خدا....



مریمی ...
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۹ ۴ نظر