آخرین مطالب

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

اولین بار که با مفهوم رادیوی اینترنتی آشنا شدم ، وقتی بود که گوشه ی سمت چپ وبلاگ زهرا تو قسمت لینکستان ، اسم رادیو روغن حبه ی انگور به چشمم خورد. اسمش برام جالب بود. اونموقع آدرسش /www.cassettii.com/angoor بود. وارد سایت شدم و یکی دوتا از برنامه هاشونو دانلود کردم و خیلی خوشم اومد. اونموقع بود که فهمیدم به این جور برنامه ها میگن پادکست.

یه رادیوی اینترنتی که آرامش بخش و دلنشین بود.  مثل یه کافه ی دنج که پر از خوردنی ها و نوشیدنی های خوشمزه و گواراس. خوردنی ها و نوشیدنی هایی از جنس کتاب ، شعر ، فیلم ، موسیقی و ... . تا اینکه آدرسش عوض شد و من نمیدونستم. به عادت همیشگی به خودم گفتم غصه نخور ، کائنات آدرسشو بهت میده. چند ماه گذشت تا اینکه چند وقت پیش سایت رنگی رنگی یه مطلبی منتشر کرد به اسم برای خودت دانشگاه بساز. همینطور که داشتم مطلب رو میخوندم ، اسم رادیو روغن حبه ی انگور رو دیدم:) حالا دیگه آدرس جدیدش رو داشتم و خیلی خوشحال بودم:) دلم میخواست این رادیوی دوست داشتنی رو بهتون معرفی کنم. میتونین برنامه هاشو دانلود کنید و  بعد گذروندن ِ یه روز سخت و پرمشغله ، چشماتونو ببندید و هندزفری رو تو گوشتون بذارید و وارد کافه ای بشید که با بقیه ی کافه های دنیا فرق داره. مطمئنم که پشیمون نمیشید:) 


بفرمایید انگور میل کنید:)  [لطفا کلیک کنید]

مریمی ...
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۰ ۲ نظر

مثل یه آدم که یهویی وارد ِ خونه ت شده و قصد ِ رفتن نداره. 

مثل یه دوست که رفیق ِ نیمه راه میشه و بهت ضربه میزنه ، یا مثل ِ یه دوستی که خیلی دوستت داره و تا ابد رفیق فابریکت میشه.

مثل یه دشمن که مقاوتت رو میبینه و جلوت کم میاره.

یا مثل یه دریا که اعماقش ، میزبان ِ یه خرچنگ میشه. 


خرچنگ دلش یه جای صاف و زلال میخواد. کجا بهتر از وجود ِ دریایی یه فرشته ی معصوم؟؟ خرچنگی که ممکنه تا همیشه ، دوست ِ اون فرشته باشه یا نه ، ممکنه اون فرشته رو ببره پیش خدا ، آخه خرچنگ دوست داره همه ی فرشته ها خیلی زود به سمت خدا برگردن ولی خب زورش به همشون نمیرسه. خدایا خودت به خرچنگ بفهمون که وجود ِ فرشته ها جای خوبی واسه زندگی کردن نیست. لطفا...


بیشتر به فکر ِ این فرشته های دوست داشتنی باشیم. 


*لطفا کلیک کنید*

مریمی ...
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۸ ۴ نظر

تو این پست درباره ی خودم نوشتم و اینکه چند سال ِ که وبگردی میکنم و همیشه از نوشتن میترسیدم ولی سعی کردم به ترسم غلبه کنم. 

خب الان علاوه بر ترس __هرچند تا حد ِ خیلی زیادی این ترس از بین رفته__ مشکل ِ دیگه ای وجود داره و اون اینکه من معمولا با حرف زدن میتونم منظورم رو به خوبی بفهمونم تا اینکه درباره ی اون موضوع مطلبی بنویسم. حتی امتحانات شفاهی رو به امتحانات کتبی ترجیح میدادم و الان گاهی وقتها که تو تلگرام با دوستام میخوام حرف بزنم یا درباره ی یه قضیه ای میخوام براشون توضیح بدم ، حتما باید وویس بفرستم چون اگه بخوام بنویسم ، اصلا منظورم رو به خوبی منتقل نمیکنم. 


من وبلاگای زیادی رو خوندم و میخونم همچنان. یه سری از این وبلاگا نوشتن یادداشتهای شخصی ِ که این یادداشتها به سه دسته تقسیم میشن ، دسته ی اول یاددشتهایی ِ که مثلا طرف مینویسه "وای من امروز با دوست پسرم / دوست دخترم رفتم پارک" و بعد هم یه چند صدتا عکس از خودش و دوست پسر/ دوست دخترش در ژست های مختلف میذاره و یه عده هم میان کامنت میذارن و والسلام. دسته ی دوم یادداشتهایی هستند که در عین ِ شخصی بودن ، یه نکته ی خاص و قابل تامل دارن و همه میتونن از اون نکته استفاده کنن و یه چیزی یاد بگیرن. و دسته ی سوم هم ترکیبی از یاددشتهای دسته ی اول و دومه. (اگر کسی طبقه بندی ِ دیگه ای برای این نوع یادداشتها به ذهنش میرسه خوشحال میشم برام کامنت بذاره و بهش اشاره کنه). 


وبلاگایی هم هستن که نویسنده ش فقط درباره ی یک موضوع خاص مینویسه مثلا درباره ی شعر ، موسیقی یا آموزش یه فن یا هنر یا مباحث تکنولوژِی ، یا نوشتن درباره ی کتابهایی که میخونه مثل وبلاگ لی لی  و وبلاگهایی هم هستن که نویسنده ش سعی میکنه درباره ی موضوعات مختلف بنویسه مثل وبلاگ زهرا کمالی


من به نوشتن درباره ی موضوعات مختلف علاقه دارم و تو طبقه بندی موضوعی وبلاگم هم میتونین به این نکته پی ببرین. منتها من دوست دارم اگر درباره ی موضوعی میخوام مطلبی بنویسم ، اون مطلب ، به درد بخور باشه و قابل تامل. دلم میخواد از دغدغه هام بنویسم و حتی اگر بخوام خاطره ای از گذشته ها بنویسم ، اون خاطره باید در کنار شخصی بودن یه نکته ای هم داشته باشه مثل این پستم ، یا این پست ، یا این پست که هم خاطره ی شخصی هستن و هم به نظر خودم یه نکته ای همراهشون بوده. ولی من خیلی خوب نتونستم منظورم رو بفهمونم مخصوصا تو پست دغدغه های بی اساس. مشکل اونجاست که من خیلی مقدمه چینی میکنم ولی اصل مطلب رو تو دو خط مینویسم. مثل همین پستی که دارم مینویسم:( از طرف ِ دیگه بلد نیستم مثل خیلیا پست احساسی یا خاص بذارم یعنی ذوق و قریحه ش رو ندارم مثل این پست پریسا یا یه سری از پستهایی که میم جان مینویسه. پس در نتیجه فقط باید درباره ی چیزایی که دوست دارم و اتفاقاتی که برام میفته یا دغدغه های شخصیم بنویسم که متاسفانه با نوشتنشون مشکل دارم:( یه عالمه موضوع و مطلب هست که میخوام باهاتون درمیون بذارم ولی وقتی میخوام شروع به نوشتن کنم ، یا از ذهنم پاک میشه یا اینکه اصلا نمیتونم اونطور که باید ، حق ِ مطلب رو ادا کنم. و نتیجه همون فروختن عطا به لقا میشه و بیخیال شدن من واسه نوشتن.


بیشتر از قبل به این نتیجه رسیدم که هرکسی را بهر کاری ساختند. حس میکنم نوشتن ، کار ِ من نیست...


**ممکنه بعدا نوشتهایی به این پست اضافه بشه.


++ بعدا نوشت : اینقدر با عجله نوشتم ، اشتباهات تایپی و دستوری زیادی داشتم:( پوزش دوستای خوبم..


++بعدا نوشت 2 : ممنون از دوست ِ خوبم که اشتباهمو تصحیح کرد:) تو گذاشتن لینک پستهام اشتباه کرده بودم. ممنون دوست ِ عزیز و پوزش از دوستان بابت اشتباهم...

مریمی ...
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۵۶ ۲ نظر

ادامه ی مطلب را دریابید:)

مریمی ...
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۹ ۵ نظر

دوستی دارم که به شدت مورد توجه ِ همکلاسیاشه و در مواردی مورد توجه ِ هم دانشگاهیامون. هرکاری که میکنه ، هرلباسی که میپوشه و از هر وسیله ای که استفاده میکنه ، بقیه هم حتما باید همون کار رو بکنن و همون لباس رو بپوشن و از همون وسیله استفاده کنن. خیلی ها بهش حسادت میکنن و شاید دلیل ِ این رفتارهای بچگانشون همین باشه. همیشه شنیدیم و خوندیم که "حسود هرگز نیاسود" ، که واقعا هم همینطوره. آدمایی که حسودن ، هیچ وقت آرامش ندارن و همیشه میخوان از اون آدمی که بهش حسادت میکنن ، تقلید کنن تا به نظر خودشون از اون آدم جا نمونن.اینجور آدما  عزت نفس و اعتماد به نفس پایینی دارن، تو زندگیشون خیلی دنبال تنوع و خلاقیت نیستن و فقط و فقط کارها و رفتارهای بقیه رو تقلید میکنن.

+ امیدوارم روز به روز تعداد ِ این آدما کمتر و کمتر بشه.آمین. 


++عنوان ِ پست از جناب مولانا

** از محقق تا مقلد فرقهاست / کین چو داوود است و آن دیگر صداست...


مریمی ...
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۴۰ ۷ نظر

پست ِ "رقابت ِ زیرپوستی ِ زنانه" ی وبلاگ ِ پریسا و حرفهاش درباره ی چشم و هم چشمی و تقلید ، منو یاد یه ماجرایی انداخت. یادمه 4 سال ِ پیش یه مهمونی دعوت بودیم و یکی از خانومای حاضر در مجلس که خیاط هم هست ، یه پیراهن واسه خودش دوخته بود که مثل لباس بازیگری بود که اونموقع سریالش از جم تی وی پخش میشد و خیلی معروف شده بود. مدل پیراهن هم نسبتا ساده بود. مهمونی تموم شد و چند روز بعد فهمیدم چند نفر از مهمونای همون مجلس ، از خانم خیاط خواستن که عین ِ همون پیراهن رو براشون بدوزه که یه وقت خدای نکرده از قافله عقب نمونن:| بابا همیشه میگه چشم و هم چشمی زنها رو بیچاره کرده:( یادمه وقتی پیش دانشگاهی بودم ، یه بار دبیر عربیمون بهمون گفت خانوما خیلی کمالات دارن ولی قدر ِ خودشونو نمیدونن. واقعا هم همینطوره:(


ایکاش همونقدر که در زمینه ی پوشاک و طلا و جواهر و دکوراسیون و خیلی چیزای دیگه با بقیه رقابت میکنیم ، در زمینه های دیگه هم رقابت داشته باشیم ، مثل مطالعه ، مثل یاد گرفتن خصوصیات مثبت اخلاقی و موارد دیگه.. 


++وبلاگ ِ پریسا : www.pary-afsay.blog.ir

مریمی ...
۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۰ ۲ نظر

ادامه ی مطلب را دریابید:)

مریمی ...
۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۴۳ ۵ نظر

این روزا نیمکره ی شمالی زمین ، سپید پوش شده و خیلیا از این بابت خوشحالن از جمله این پاندا که تو باغ وحش واشنگتن زندگی میکنه:)



مریمی ...
۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۲۹ ۳ نظر

تو این شب ِ برفی ، ترانه ی برف رو با صدای مانی رهنما بشنوید.. 

 

دریافت

مریمی ...
۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۸ ۶ نظر

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

 

ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

 

چو گلدان خالی لب پنجره

 

پر از خاطرات ترک‌ خورده‌ایم

 

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

 

اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

 

اگر دل دلیل است، آورده‌ایم

 

اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم

 

اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم

 

اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم

 

گواهی بخواهید، اینک گواه

 

همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم

 

دلی سر بلند و سری سر به زیر

 

از این دست عمری به سر برده‌ایم

 

 

++سربلند ، سروده ی زنده یاد قیصر امین پور

 

**این شعر را با صدای زنده یاد ناصر عبدالهی بشنوید.

 
 
مریمی ...
۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۳۳ ۲ نظر