آخرین مطالب

۱۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

دکتر فردین علیخواه ، جامعه شناسی است که در کانال تلگرامش ، مطالب جالب و مهمی را به اشتراک میگذارد. جدیدترین پست ایشان درباره ی مرد ِ متاهلی است که علاقه ی بسیار افراطی ای به روابط جنسی دارد و خارج از محیط خانواده ، نیازهایش را ارضا میکند. کاری به درست یا غلط بودن کار این مرد ندارم. آن جای قضیه برایم قابل تامل است که از وی میپرسند اگر همسر خودت اینگونه بود ، تو چه میکردی؟ و مرد میگوید قبول نمیکردم و جدا میشدم. 


بدبختی ِ جامعه این است که مردها هرکاری را برای خود خوب و محترم میدانند اما همان کار را برای زنان بد میشمارند. مثلا پسری قبل از ازدواجش ، با دختران و زنان زیادی رابطه دارد ، یا واضح تر بگویم ، با تمام موجودات زنده و غیر زنده ی دنیا ارتباط دارد اما موقع ازدواج دنبال دختر باکره میگردد. خب اگر روابط جنسی قبل از ازدواج خوب است ، چرا فقط برای پسرها خوب است؟ یا مردی که اهل خیانت است و اهل برقراری روابط غیر اخلاقی ، اما همان را برای همسرش بد میداند. چرا؟؟ 



+نظر یکی از اعضای کانال دکتر علیخواه که خواندنش خالی از لطف نبست : موضوع خیلی جالبی رو توی کانالتون مطرح کردید و من فکر میکنم این موضوع الان خیلی مهمه چون حتی توی شهر کوچکی که من زندگی میکنم زیاد میبینم مردایی رو که دنبال سکس خارج از ازدواج هستند با وجود متاهل بودن،  و حتی دنبال سوییت های کوچک برای اجاره هستند و این مساله براشون کاملا  پذیرفته شده هست،اما این مطلب اخرتون ،مصاحبه،واقعا جالبه من فکر میکنم تو تمام مسائل این حوزه مردا همه چیز رو برای خودشون میپسندند و برای همسرشون نه،دوستی داشتم که همسرش اجازه نمیداد حتی فیلم هایی ببینه که صحنه بوسه داره اما گوشی و کامپیوتر شخصیش پر بود از عکسای پورن،یا اینکه حتی در مورد جذابیت یه مرد دیگر یا یه بازیگر مثلا بخواد صحبت کنه اما خودش همه این موارد رو دوست داشت،کلا این مساله رو من ربطش میدم به جریان مرد سالاری در جامعه ما،جامعه ای که قوانین حقوق بیشتری رو به مرد میده منظورم قوانین نوشته و نانوشته هست. خب مسلما این نگرش رو در مرد ایجاد میکنه که خودش رو توی هر کاری محق بدونه اما همسرش رو نه.+




++ لینک کانال دکتر علیخواه : https://telegram.me/Fardinalikhah






* اگر مرد محترمی ، این پست را میخواند ، لطفا لطفا لطفا نظرش را برایم بنویسد.




مریمی ...
۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۷ ۱ نظر

مجری محترم میگوید " کیمیا تو باعث افتخار دختران سرزمینی. میگوید همه ی مردم  به تو افتخار میکنند و نشان دادی که دخترهای ایرانی میتوانند سرفراز باشند. مجری محترم ذوق زده و خوشحال است و مدام کیمیا را تشویق میکند. مجری کسی نیست جز جناب آقای مهدی توتونچی.


 سال 2015 جام جهانی فوتسال زنان در گواتمالا برگزار میشد. همسر ِ نیلوفر اردلان به بهانه ی اینکه پسرمان به تو احتیاج دارد و باید پیشش بمانی ، مانع همراهی او با تیم شد و پاسپورتش را ضبط کرد. ماجرا رسانه ای شد و زندگی زناشویی نیلوفر اردلان و همسرش دچار تنش شد. همسرش کسی نبود جز جناب آقای مهدی توتونچی.



 



" یک جمله منتشر شده در کانال تلگرام توییتر فارسی : ‏این مجریه توتونچی از کیمیا پرسید چی شد که به اینجا رسیدی؟ خداییش جا داشت بهش بگه مردی مثل تو تو زندگیم نبود که جلوم رو بگیره "..



لینک کانال توییتر فارسی: https://telegram.me/OfficialPersianTwitter


مریمی ...
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۵ ۲ نظر


مریمی ...
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۰ ۲ نظر

28 مرداد سال 1357 مردم آبادان برای فیلم گوزنها به سینما رکس رفتند که فیلم ببینند ولی زنده زنده در سینمای دربسته سوختند.

روح قربانیان مظلوم و بی گناه سینما رکس آبادان شاد. آمین.



سینما شلوغ امشب ، هیچ کس این فیلم رو ندیده 

کسی قصه ی سقوط رو از ستاره نشنیده 


قصه ی شاخ گوزن و شاخه ی بدون برگه 

اما قصه ناتمومه ،‌سانس بعدی سانس مرگه 


هر کسی از رو شماره ش روی صندلی نشسته 

یه نفر برای شوخی درای سالن رو بسته 


تپش ترانه مرده ، تو رگای این دقیقه 

لحظه لحظه ی شروع یکه تازی حریقه 


سینما ! ای سینما رکس ! آخرین فیلمت رو بفروش 

واسه هر بلیط یه دریا گریه کن بغض منم روش


سینما ! ای سینما رکس ! پرده ی سیات رو بنداز 

اگه از حافظه رفتی جون بگیر تو نبض آواز


صدای جیغ جماعت شب رو می شکنه دمادم 

این بوی سوختن چوبه ، یا بوی کباب آدم ؟


شعله قد کشیده تا سقف ، ریه ها خونه ی دود 

به جای آتش نشانی ، تاول که زود به زود 


پرده ی پک نمایش گُر گرفته از حرارت 

فردا رو عزا می گیرن آدمای این ولایت 


سینما و آدماش رو شعله های شب سوزونده 

وقتی که خروس بخونه سینما رکسی نمونده 


سینما ! ای سینما رکس ! نگا کن ! یه مرد سوخته 

هنوز از بین ذغالا چشماش رو به پرده دوخته...



+این شعر تو فضای مجازی بود و متاسفانه اسم شاعرش نوشته نشده بود. 


مریمی ...
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۲ ۰ نظر

امروز ، روز جهانی ِ عکاسی ِ. ثبت لحظه ها مخصوصا لحظه های شیرین و دلچسب برای هممون دوست داشتنیه:)  قدیما عکاسی و عکس انداختن راه و روش خاص خودش رو داشت. مثل الان نبود که همه گوشی یا دوربین داشته باشن و مدام لحظه هاشونو ثبت کنن. حتی لحظه های خیلی معمولی و پیش پا  افتاده هم تو این دوره زمونه قابلیت ثبت شدن پیدا کردن. درسته که ثبت لحظه ها رو دوست داریم ولی تا حالا به این فکر کردیم که چقدر از لمس و دیدن لحظه ها و تصاویر قشنگ محروم شدیم؟ مثلا به یه مکان تاریخی رفتیم و به جای اینکه با دقت به معماری با نوع ساختش دقت کنیم و کیف کنیم از شاهکار هنرمندای مملکتمون ؛ مدام تو حالتها و فیگورهای مختلف از خودمون عکس میگیریم. عکس گرفتن خیلی خوبه ولی یاد بگیریم در کنارش از لحظه هامون هم لذت ببریم. 

مریمی ...
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۲ ۰ نظر

همه ی آدمها فارغ از جنسیتشون ، آدمند و حس های متفاوتی دارن. اینکه از بچگی به پسرهامون یاد میدیم که " مرد گریه نمیکنه " یا دخترامون رو از خندبدن و قهقهه زدن منع میکنیم ، کار درستی نیست. ما باید بلد باشیم تو موقعیت های مختلف ، حسمونو بروز بدیم. اگه خوشحالیم بخندیم و اگه خیلی ناراحتیم ، اشک بریزیم. ولی دلمون با دیدن اشک های اسطوره هامون ، به درد میاد. حتی اگر اعتقاد داشته باشیم که باید حسمونو بروز بدیم ولی باز یه وقتایی ، اشکی که اسطوره هامون میریزند ، برامون ناراحت کننده س.. مثل اشک های آقای خاص کشتی یا اشک های هرکول ایران که خیلی در حقش نامردی کردن:(

مریمی ...
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۹ ۰ نظر

چند نفر تو دنیا هستن که همه جوره هوای همسرشونو دارن؟ حالا همسر به کنار ، چند نفر تو دنیا هستن که تحت هر شرایطی تکیه گاه دوست و رفیق و خونوادشونن؟؟؟ وقتی دلنوشته ی همسر بهداد سلیمی رو خوندم ، به خوشبختی بهداد فکر کردم. چقدر خوبه همسری داشته باشیم که همه جوره ، تو تمام موقعیت ها و حس و حال هایی که دچارش میشیم ، هوامونو داشته باشه. چقدر خوبه آدمایی دور و برمون باشن که به جای اینکه موقع ناراحتیامون ، حرفای قلمبه سمبه تحویلمون بدن ، همدلی بلد باشن و درکمون کنن. همدلی با همدردی خیلی متفاوته. تصور کنید شما یک مشاورید و یه بنده خدایی 

مریمی ...
۲۷ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۲ ۰ نظر
خدا نکنه تو این مملکت ، بخوای یه کار اداری انجام بدی. حالا چه درخواست یه فارغ التحصیلی ساده باشه ، چه یه درخواست پیشرفته برای کارای سخت تر و مهم تر. امان از کاغذبازی های بی مورد. امان از کارمندایی که وقت و انرژی ارباب رجوع براشون اهمیتی نداره. شغل دولتی تو ایران ، رخوت به همراه داره. چون یه کارمند دولتی میدونه که چه کار کنه چه کار نکنه ، باز آخر ماه ، حقوقشو میگیره. پس چرا به خودش زحمت بده و کار کنه؟ تازه اگر پررو باشه ، میتونه جوری رفتار کنه که ارباب رجوع معذب بشه و احساس ناراحتی کنه. یاد نگرفته که هر انسانی خدمت رسان بقیه س و در ازای خدمتش ، پول میگیره. هرچند تو هر موقعیتی ، آدمای وظیفه شناس و دلسوز هم پیدا میشن.
صبح رفتم دانشگاه دنبال کارای فارغ التحصیلی و جمع کردن امضا از آدمای مختلف. قبل جمع کردن امضا ، باید میرفتم آموزش و یکی از آقایون مسیول ، یه فرمی رو پر میکرد و بعدش باید میرفتم واحد فارغ التحصیلان ، یه برگه از مسیولش میگرفتم و بعد دنبال امضاها میرفتم. مسیول واحد فارغ التحصیلان ، یه خانوم جوانی بود که وقتی تو آموزش بودم ، اومد پیش همکاراش و کلی گفتن و خندیدن و رفع خستگی کردن و دوباره رفتن تو اتاق خودشون. حالا من باید میرفتم یه برگه ای ازش میگرفتم. همین که رفتم تو ، عین برج زهرمار بود. انگار نه انگار تا همین چند ثانیه پیش مشغول بگو بخند بوده. گفتم برای اون برگه اومدم ، با یه حالت اخم و ناراحتی و اینکه مثلا من خیلی خسته م و نمیتونم ، گفت بدید خانم فلانی انجام بده ، گفتم خانم فلانی نیستن ، منو فرستادن پیش شما ، بعد با یه حالتی که مثلا من دارم بهت لطف میکنم ، گفت بشین تا آماده بشه. چند دقیقه بیشتر طول نکشید ولی تو همون چند دقیقه به حدی معذب شدم و اعصابم به هم ریخت که حد نداره. چرا این کارمندا نمیدونن که کارشون ، وظیفشونه؟ چرا باید با نوع حرف زدن و رفتارای مسخره شون ، منت سر ارباب رجوع بذارن؟ اون پولی که میگیرن ، حلال ِ؟؟ کارگر بدبخت باید عرق بریزه و کارای سخت انجام بده و یه حقوق ناچیز بگیره ، اونوقت خیلی از کارمندا زیر ِ کولر میشینن و طبق معمول هم گوشی به دستن و آخر هر ماه هم پول مفت میگیرن. 

بماند. حالا نوبت جمع کردن امضا بود. آدمایی که تو اتاقاشون نبودن و من مدام بالا پایین میرفتم تا یه مسیول ، لطف کنه و فرم مخصوص رو امضا کنه. تازه منتم سرم بذارن که تو این بلبشویی که هست ، حالا چه وقت امضا جمع کردنه؟؟!!! ( یه مراسمی تا دو سه روز دیگه تو دانشگاه برگزار میشه که آقایون مسیول ، در حال انجام مقدمات مراسم بودن). فقط اون وسط یکی از کارمندا به دادم رسید. گفت دلم واست میسوزه از صبح هی از این اتاق به اون اتاق میری و کارات راه نمیفته. آقای ابراهیمی عزیز ، شما اینجا رو نمیخونی و من رو هم نمیشناسی. اگه کمک شما نبود ، محال بود بتونم کارامو انجام بدم. شما وظیفه ای نداشتی که به من کمک کنی ، چون تو اون فرم ، به امضای شما احتیاجی نداشتم ولی کمکم کردی که همه ی امضاها رو از بقیه مسیولا بگیرم و خیالم راحت بشه. یک دنیا ممنون کارمند وطیفه شناس ِ مهربون. مطمین باش روزی نتیجه ی کمک و دلسوزیت رو میبینی:) 


ماها فقط بلدیم غر بزنیم و از بقیه انتظار داشته باشیم. در صورتی که اگر هر کدوممون تو هر جایگاه و پست و مقامی که هستیم ، به وظیفمون خوب عمل کنیم ، مملکتمون از اینهمه فساد و مشکل و بدبختی در میاد. امیدوارم روزی این اتفاق بیفته. آمین. 
مریمی ...
۲۷ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۷ ۱ نظر

به المپیک 2012 فکر میکنم. به سرزندگی و طراوت کشتی گیرامون. به المپیک 2016 فکر میکنم. فکر میکنم به کشتی گیرایی که دیگه مثل قبل طراوت ندارن. انگار خسته ن ، حال ندارن ، بی رمقن. بعد فکر میکنم شاید خیلی از همین کشتی گیرامون بعد المپیک 2012 میتونستن تو اوج از دنیای قهرمانی خداحافظی کنن. بحث من نتیجه گرفتن یا نگرفتن نیست. بالاخره موفقیت و شکست همیشه همراه هم بودن و هستن و خواهند بود. بحث من " در اوج ماندن ِ ". تو هر مرحله و سطحی که از زندگی هستیم ،تو هر رابطه ای که هستیم. مثلا میتونیم یه وقتی از طرف مقابلمون خداحافظی کنیم و تو زندگیش نباشیم که هیچ دلخوری وبحثی هم بینمون پیش نیاد. اگه تو یه رابطه ای مدام حرف و حدیث و بحث و دعوا باشه ، اگه حوصله رابطه رو نداریم ولی باز به دلایل مختلف اصرار به موندن تو رابطه داریم ، خیلی بد و آزار دهنده میشه.  تمام اون حسای منفی جمع میشن و یهو کات میکنیم. باید باید باید باید بدونیم که چه وقتی تو چه رابطه ای قرار بگیریم و تو چه وقتی نه ولی متاسفانه خیلی وقتها نمیدونیم و نتیجه ش میشه اشک و دلتنگی و هزار و یک جور مشکل دیگه. و دیگر هیچ. 


+نمیدونم قیاس درستی داشتم بین المپیک و رابطه های روزمره یا نه:|

مریمی ...
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۳ ۴ نظر

من به شانس اعتقاد دارم. یه نفر تو یه خونواده ی مرفه از هر نظر ( اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی ) به دنیا میاد ، یه نفر تو یه خونواده ی فقیر.  یه نفر از وقتیکه چشم باز میکنه ، خوشی میبینه و صلح و آرامش و آسایش ، یه نفر دیگه تو جنگ و بمباران و بدبختی دست و پا میزنه. برای یه نفر از همون اول شرایط واسه هر کاری مهیاس ، واسه یه نفر دیگه نه. درسته که ما خودمون خیلی جاها میتونیم تلاش کنیم تا به خواسته هامون برسیم ، اما یه چیزایی به شانس بستگی داره. من خوش شانسم که تو خونواده ای به دنیا اومدم که ادامه تحصیل من براشون مهمه ولی خیلیای دیگه هم هستن که از من خیلییی با استعداد ترن ولی خونواده مانع تحصیلشون میشه. حالا همه ی اینا به کنار. چیزی که این روزا خیلی بهش فکر میکنم ، عدالت ِ خداس. چرا هر چی سنگه ، مال پای لنگه؟؟؟ چرا اون آدمی که بر حسب تقدیر وشانس تو روستا به دنیا اومده و کلی محدودیت داره ،  باید سختیای بیشتری رو هم تحمل کنه؟ تو اینستا ماجرای دختری رو خوندم که از بدو تولد ، کر و لال ِ و دچار یه بیماری صعب العلاج هم شده ، 10 سال ِ که مادرش فوت کرده ، پدرش به شدت مریض ِ و برادرش به خاطر تزریق اشتباه آمپول یه دکتر بی سواد ، فلج شده:( چرا همه ی این اتفاقای بد باید واسه یه همچین دختری بیفته؟؟؟؟ اون دختر به اندازه ی کافی مشکل داره ، دیگه نمیتونه مرگ مادر و مریضی پدر و فلج شدن برادرشو ببینه:((  به عدالتت شک کردم خدا....



مریمی ...
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۹ ۴ نظر