آخرین مطالب

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

خیلی از دانشجوها تو آخرین ترم مقطع لیسانس ، پروژه دارن. حالا این پروژه بستگی به نوع ِ رشته ی تحصیلی داره. ممکن ِ ارائه ی تحقیق باشه مثل ِ پایان نامه ی فوق لیسانس یا ی کار ِ عملی یا ساخت ِ یه وسیله باشه. 
من برای انجام ِ پروژه م ، ی مقاله خوندم و از موضوعش خوشم اومد و تصمیم گرفتم رو همون موضوع کار کنم. کارهای اولیه شو انجام دادم و باید تحلیلش میکردم. به یه مشکلی برخورد کردم و برای همون استادی که مقاله ش رو خوندم ، میل فرستادم و ازش کمک خواستم ولی فعلا جوابم رو نداده ( شایدم اصلا دلش نخواد جواب بده). و نکته ی جالب اینجاست که برای دو تا استاد تو انگلیس و استرالیا میل فرستادم و بلافاصله جوابم رو دادن:|...

+یکی از دلایل عقب ماندگی ِ این مملکت اینه که میل به یادگیری نداریم و اگر هم چیزی رو بلد باشیم ، اصلا دلمون نمیخواد که به بقیه هم آموزشش بدیم. چون خودخواهیم و فقط خودمونو میبینیم. چون تو خیلی از مهارتهای رفتاری و اجتماعی مشکل داریم و حاضر نیستیم این مشکلات رو برطرف کنیم. 

+لطفا زکات علم رو فراموش نکنیم. برای پیشرفت و بهتر شدن ِ زندگی و دنیامون ، زکات علم رو بپردازیم. باور کنیم که این به نفع هممونه.


مریمی ...
۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۷ ۰ نظر

پدر ِ عزیزی که راهدار هستی و تو این شبای فوق العاده سخت و برفی ، تو جاده ها هستی و سرما رو تحمل میکنی و کار میکنی تا یه لقمه ی حلال بذاری سر سفره ی خونواده ت ، دستاتو میبوسم. 

مادر ِ عزیزی که دوری ِ همسرتو تحمل میکنی و قوی و محکمی و قدردان ِ زحمات همسرت هستی ، دستاتو میبوسم. 


پدر ِ عزیزی که تو این شرایط ِ سخت ِ بد ِ اقتصادی ، شبانه روز کار میکنی و هزار و یک جور دغدغه داری و خودتو وقف ِ خونواده کردی ، دستاتو میبوسم. 

مادر ِ عزیزی که مدیریت اقتصادی خونه رو به بهترین شکل ممکن بلدی و نمیذاری همسرت شرمنده بشه ، دستاتو میبوسم. 


پدر ِ عزیزی که زحمت میکشی و کسی قدردانت نیست و همه به چشم یه عابربانک بهت نگاه میکنن ، دستاتو میبوسم.

مادر ِ عزیزی که تو خونه کلی کار ریز و درشت اتجام میدی و به فکر جمع و جور کردن خونه و همسر و بچه هات هستی و همه به چشم یه کلفت بهت نگاه میکنن ، دستاتو میبوسم.


مرد ِ پرتلاشی که حاضری هرکار کنی تا همسرت آب تو دلش تکون نخوره ولی همسرت قدرت رو نمیدونه و فقط و فقط و فقط به فکر قر و فرشه ، دستاتو میبوسم.

زن ِ پر تلاشی که بیرون از خونه کار میکنی و حقوقت رو هم تو خونه خرج میکنی و کار خونه رو هم انجام میدی ولی همسرت نه ازت قدردانی میکنه نه کمکت میکنه ، دستاتو میبوسم.


دختر یا پسر ِ عزیزی که خیلی وقتها از خواسته هات چشم پوشی میکنی تا یه مامان بابت شرمنده ت نشن ، دستاتو میبوسم.


خوش به حال ِ اون زنی که شوهرش قدرشو میدونه. که به بهترین شکل ِ ممکن ازش مواظبت میکنه و تکیه گاهشه. 

خوش به حال ِ اون مردی که بعد ِ چند ساعت کار ِ وقفه ، پا تو یه خونه ی گرم و پرنور میذاره و همه ی خستگیاشو فراموش میکنه.


خوش به حال ِ همه ی زن ها و مردهای عاشق و پرتلاش.

خوش به حال ِ بچه هاشون که شاهد ِ یه زندگی  ِ خانوادگی ِ پر از عشقن. که مهر و محبت و وفاداری و قدرشناسی رو میبینن و یاد میگیرن. 


+الهی روز به روز تعداد این زن و شوهرهای دوست داشتنی و عاشق ، تعداد این بابا مامان های زحمتکش و فداکار بیشتر و بیشتر و بیشتر بشه. 

+الهی هیچ پدر و مادری ، فرزند ناصالح نداشته باشه و هیچ بچه ای پدر و مادر نالایق.


آمین آمین آمین.


مریمی ...
۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۹ ۰ نظر
این روزا دونه های پاک و معصوم ِ برف خودشونو به زمین رسوندن و همه جا رو سپید پوش کردن:). منم که عاشق برف و برف بازی و دراز کشیدن ِ تو برفا:). خدایا بی نهایت شکر:)

حواسمون به بی خانمان ها و حیوونا هست؟؟ حواسمون به گنجشکا هست؟ این طفلیا گناه دارن غذا پیدا نمیکنن ، به داشون برسیم. مطمئن باشیم انرژی مثبتی که از این کار میگیریم ، لذتی داره وصف نشدنی:)

+الهی که روز به روز خوب تر و مهربون تر بشیم و به قول یه دوست ِ عزیزی "بوی ناب ِ آدمیزاد بدیم"

آمین آمین آمین.
مریمی ...
۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۲ ۰ نظر

من امروز افسرده ترین و دلگیر ترین مریمی ِ دنیا بودم ولی باز هم خدا رو شکر میکنم. 

بابت ِ : 

سلامتی ِ روانیم. اینکه میتونم خیلی راحت حسمو بروز بدم و اگه لازم  ِ بخندم و اگه لازم ِ اشک بریزم.

چشمام. چشمای مظلومم که به گاه و بیگاه بارونی میشن و اجازه نمیدن بغضمو سرکوب کنم.

بالش کوچیکم که رازدار ِ خوبیه و خیسی ِ اشکامو به کسی نشون نمیده.

پتوم که به راحتی منو مخفی میکنه.

اون فضای دنجی که دارم و گاهی وقتا به بهانه ی درس خوندن میرم اونجا ولی در واقع جاییه برای اشک ریختنام.

اینکه به راحتی میتونم دروغ بگم که یه وقت خونواده م ناراحت نشن.

توانایی نوشتن و شنیدن. میتونم دردهامو بنویسم و ترانه های غمگین گوش بدم.

و خیلی چیزای دیگه...


خدایا ممنون. اگه این نعمتها رو بهم نمیدادی... نه نمیخوام به نبودنشون فکر کنم. به بودنشون فکر میکنم و به اینکه چقدر خوشبختم که این نعمتها رو دارم:). شکر شکر شکر....


+حس فوق العاده ایه که در بدترین شرایط زندگیت هم شاکر باشی. خیلی سخت ِ ولی لذت بخشه:). الهی که همه این حس ِ فوق العاده رو تجربه کنن. 

آمین آمین آمین...



++عنوان پست از جناب مولانا



مریمی ...
۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۲:۰۳ ۰ نظر
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم ، کجا روم کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج ، رها رها رها من
ز من هرآنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
ز من هرآنکه نزدیک ، ازو جدا ، جدا من
نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی ، به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ ، که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من...

+یکی از ماندگارترین شعرهای زنده یاد بانو سیمین بهبهانی که با صدای همایون شجریان شنیدنی است...




مریمی ...
۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۳ ۰ نظر

تو این شبا خیلیا نذری میدن ، خیلیا مراسم روضه و عذاداری دارن ، خیلیا از کربلا برگشتن و مشغول پذیرایی از مهمان و ولیمه دادن هستن. 

تو این شبا خیلیا محتاجن ، همه ی کسایی که بی خانمان هستن ، همه ی بچه هایی که مراکز بهزیستی ازشون نگهداری میکنن ، همه ی بیمارا ، همه ی کسایی که فقر رو تحمل میکنن.

تو رو خدا به یاد نیازمندا باشیم. اینکه من فامیلا و آشناها رو دعوت کنم و بهشون شام بدم خوب ِ یا اینکه همون مبلغی که میخوام هزینه کنم رو به یه موسسه ی خیریه بدم؟؟ 

چرا خیلیامون از انجام دادن این کار طفره میریم؟ 

چند هفته پیش با دوستا و همکلاسیا رفته بودیم مرکز نگهداری کودکان عقب مانده ی ذهنی. یه مرکز با کمترین امکانات و کارمندا و پرستارایی که صبرشون بینظیر ِ و من مطمئنم که پیش خدا یه ارج و قرب خاصی دارن. دایی ِ یکی از همین همکلاسیا هر سال تو این شبا نذری داره و خواهرزاده ی عزیزش خیلی محترمانه اش درخواست کرده که مقداری از این نذری رو به همون مرکز اهدا کنه و دایی ِ محترم هم نه تنها از این پیشنهاد استقبال نکرده بلکه خیلی هم ناراحت شده:| 


+ لطفا هوای نیازمندای واقعی رو داشته باشیم...لطفا...

+ و دیگر هیچ...

مریمی ...
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۴۹ ۱ نظر

به نام خدا..

من مریمی هستم. چند سال ِ که وبگردی میکنم. تو این مدت دوستای خوبی پیدا کردم و اگه حمل بر خودستایی نباشه ، دوست خوبی هم بودم و هستم:). همیشه به نوشتن علاقه داشتم ولی یه ترسی مانع نوشتنم میشد. اینکه تو یه وبلاگ بنویسم و یه عده بیان بخونن و کامنت بذارن برام خیلی ترسناک بود و البته هنوزم ترسناک ِ...ترس از اینکه نکنه نوشته هام تقلیدی باشه از نوشته های بقیه ، یا ترس از مجبور به سانسور کردن یا سانسور شدن و خیلی چیزای دیگه. در نتیجه واسه دل خودم مینوشتم و آدرس وبلاگام رو هیچ کس نداشت. اما الان میخوام مثل بقیه باشم ، بنویسم و نترسم از خونده شدن ، قضاوت شدن و.... شاید دیر شده باشه و شاید با وجود ِ اینهمه شبکه ی مجازی دیگه نوشتن تو وبلاگ بی معنی باشه اما من میخوام به ترسم غلبه کنم و بنویسم. 


+الهی به امید تو..

آمین..

مریمی ...
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۷ ۲ نظر