همین یکی دو روز ِ پیش بود که لباسهای زمستونی و شال و کلاه و دستکشهام رو توی کمد گذاشتم و باهاشون خداحافظی کردم تا زمستون سال ِ بعد ولی انگار باید دوباره از تو کمد درشون بیارم چون هوا دوباره سرد شده و حتی یکی دو ساعت ِ که بارش برف شروع شده و هوا هم مه آلود و ابری ِ و انگار نه انگار که تا 4 روز ِ دیگه بهار از راه میرسه.
اسفند جان دلش نمیاد که ما رو تنها بذاره و هی میخواد واسه بهار رجز بخونه و قدرتشو به رخ بکشه. بهار هم لبخند زنان بهش خیره شده و میدونه که عمر این رجز خونی ها کوتاهه:)
+میخواستم یه فایل صوتی براتون بذارم ولی سرم خیلی شلوغه و فرصت ندارم واقعا:( در اسرع وقت این فایلو براتون میذارم.
برای این پست سه تا عنوان به ذهنم میرسه که بنویسم. مثل :
چنین است رسم سرای درشت ، گهی پشت به زین و گهی زین به پشت (جناب فردوسی)
یا
بی کمالی های انسان از سخن پیدا سود ، پسته ی بی مغز چون لب وا کند ، رسوا شود (جناب سعدی)
یا
تا مرد سخن نگفته باشد ، عیب و هنرش نهفته باشد (جناب سعدی)....
تو بلاگفا ، وبلاگای زیادی داشتم. تو قسمت وبلاگ دوستان ِ یکی از وبلاگام ، آدرس دوستامو ثبت کرده بودم و هر روز بهشون سر میزدم. اگه یه روز به هر دلیلی نمیشد که بهشون سر بزنم ، دلتنگشون میشدم و روز ِ بعد که رو گزینه ی وبلاگ دوستان کلیک میکردم ، با یه عالمه وبلاگ به روز شده رو به رو میشدم و دونه دونه بهشون سر میزدم و براشون کامنت میذاشتم. پارسال این وقتها من دسترسی به نت نداشتم و هر از گاهی میرفتم کافی نت و اونجا وبلاگای دوستام رو چک میکردم و با یه عالمه پست جدید مواجه میشدم و دچار استرس میشدم که من چجوری برای این همه پست کامنت بذارم. (باید بگم که کامنتهای طولانی مریمی معروف بودن). اما الان...
الان اوضاع فرق کرده. دوستام دیگه مثل قبل نیستن و نمینویسن یا اگر هم مینویسن ، تو سایر شبکه های اجتماعی پست میذارن. اعتراف میکنم که هنوزم وبلاگ برام دوست داشتنی ترین شبکه ی اجتماعیه. درسته تو شبکه های اجتماعی ِ دیگه ، امکانات و ابزارهای زیادی در دسترسمون هست ، درسته امکان ارتباط برقرار کردن با بقیه ی آدما خیلی راحت تر شده ولی من دلم برای اون حال و هوای وبلاگی تنگ شده:( . من دلم برای شب نشینی های وبلاگ ِ لاله تنگ شده. برای حلقه های دعا ، برای وقتایی که با اسم "شیطونک" برای سما کامنت میذاشتم و سر به سرش میذاشتم ، برای پستهای دلچسب ِ نگار و خوندن همه ی امیدها و نگرانی ها و عاشقانه هاش ، برای لبریز شدن از زنانگی ها و صبر و تحملش ، برای خوندن جمله های قرمز رنگ ِ پریسا ، برای وبلاگ ماهی ، برای وبلاگ ِ آسیه و کامنتهای خصوصیم ، برای وبلاگ ِ محسن که از در و دیوارش خاطره دارم و رکورد شکنیا و کشف و شهودام ، برای وبلاگ ِ آرش و غرق شدن تو دنیای عجیب و غریبش ، برای ندابانو ، برای شیوا و همه ی ناراحتی هایی که الان جاشو به خوشحالی داده ، برای وبلاگی که بنفش بود و پر انرژی ، برای اسما ، برای فرزانه ، برای مهلا ، طناز ، محیا ، عسل ، آناهیتا ، آتوسا ، رباب ، نادیا ، پریا ، کارین ، کاترین ، برای مریم که خیلی تو فکرشم ، برای پرپری نازنین که به شدت دلتنگشم و ازش بی خبر ، برای آلوچه ی شیطون ، برای یکتای میلاد ،برای رعنای درد کشیده ، برای بلانش ، برای همه ی دوستای غیر بلاگفاییم مثل لی لی و وبلاگ رنگ بازیش ، برای ریحانه ای که چندتا وبلاگ داشت ، برای نازنین و برای همه ی کسایی که خواننده ی خاموششون بودم دلم تنگ شده:( دلم میخواد به گذشته ها برگردم. به زیارتهای گروهی عروسک ، به بازیهای وبلاگی و خیلی چیزای دیگه. هنوزم به اون وبلاگا سر میزنم. ولی با دیدنشون غمگین میشم. انگار هر کدوم از اون وبلاگا ، خونه ی های گرم و پرنوری بودن که الان شکوه و عظمتش رو از دست داده یا در حال از دست دادن و فراموش شدن ِ:( در نتیجه، غمگین میشم و چشام اشکی میشه و حسرت اونوقتها رو میخورم:((
من خیلی نوستالژیکم و این خصوصیت یه وقتایی برام آزاردهنده میشه:(افسوس که گذشته ها ، گذشته و هیچ کاری برای برگردوندنش از دست من برنمیاد. الان دارم این ترانه رو گوش میدم ، شاید آروم بشم.
مخور غم ِ گذشته _ معین
خیلی جالبه که تمام رسانه های مکتوب و غیر مکتوب ، درباره ی مضرات استفاده از ماهواره مینویسن و حرف میزنن و از شبکه های معروفی مثل " BBC " و " من و تو " انتقاد میکنن ولی خیلی از برنامه ها و آیتم هاشون رو بر اساس برنامه های همین دو شبکه ی معروف میسازن. مثل برنامه ی شام ِ ایرانی که تقلیدی از برنامه ی بفرمایید شام بود. یا مسابقه های خوانندگی که تو خیلی از شبکه ها برگزار میشد و جدیدترینشون هم همین برنامه ی شب کوک ِ که تقلیدی از برنامه ی آکادمی یا استیج ِ. مثل برنامه های خبری که به جای اینکه محتوا داشته باشه ، فقط رنگ و لعاب داره و از نوع ِ دکور تا مدل نشستن و لحن و اجرای مجریاش , دقیقا مثل مجریای شبکه ی BBC و من و تویه. فکر کنم شبکه ی افق یه برنامه ای داره دقیقا مثل برنامه ی میز ِ خبر شبکه ی من و تو. حتی آهنگ تیتراژ ِ اخبار یکی از شبکه های استانی ، خیلی به تیتراژ خبر شبکه ی BBC شباهت داره. جالب اینجاست که این تقلید ، فقط مختص تقلید از برنامه های خارجی نیست. خیلی وقتها اتفاق افتاده یه برنامه ای از یه کانال داخلی پخش شده و بقیه ی کانال های داخلی هم یه جورایی ازش تقلید کردن و حتی نوع گرافیک و تیتراژی که مختص اون کانال هم هست رو مورد تقلید قرار میدن:|
یه کم ایده پردازی و خلاقیت چیز ِ بدی نیست. منتها کو گوش ِ شنوا؟؟!!!
** از محقق تا مقلد فرقهاست / کین چو داوود است و آن دیگر صداست...
*چناب مولانا
اگه من مخترع چتر بودم ، حتما تو قسمت توضیحاتش مینوشتم "استفاده از چتر فقط در موارد حاد و خیلی ضروری ، مجاز است. در غیر این صورت ، جرم محسوب میشود و پیگرد قانونی دارد".
بارون ، اشکهای خداست. چرا نمیخوایم اشکهای خدا رو حس کنیم؟؟ خدا گاهی وقتها آروم اشک میریزه. اونوقتهاست که میتونیم ساعتها زیر ِ آسمون خدا قدم بزنیم و اشکهاشو حس کنیم. گاهی وقتها ، اشک خدا شدید ِ:( اونوقتم شاید بتونیم بدون چتر ، اشکهاشو حس کنیم ولی ممکنه سرما بخوریم و خب فکر نمیکنم خدا هم راضی باشه که ما مریض بشیم.
اونوقتهایی که خدا ، آروم اشک میریزه ، چترهامونو ببندیم و بریم زیر ِ اشکهای لطیف خدا:) و مطمئن باشیم که هم خدا حس ِ خوبی خواهد داشت و هم حال ِ خودمون خوب میشه:) سپاسگزاری رو فراموش نکنیم.
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت...
+ زنده یاد سپهری
چند روزی از برگزاری اختتامیه ی جشنواره ی فیلم فجر میگذرد. اختتامیه ای پر از حرف و حدیث و اعتراض. و بیشتر این اعتراض ها هم بابت سیمرغ نگرفتن جناب حاتمی کیا بود و اعتراض های این کارگردان ارزشی که خیلی ها او را دیده بان سینمای ایران می نامند.
در اینکه جناب حاتمی کیا ، کارگردان بزرگی است هیچ شکی نیست. بسیاری ازفیلم های ایشان ، گوشه های قابل تاملی از 8 سال جنگ تحمیلی به تصویر میکشد. روایت مظلومیت ها و رشادتهای شیر زنان و دلیر مردانی که از جان و مال خود گذشتند تا ما امروز این خاک و وطن را داشته باشیم. هنوز هم از دیدن فیلم آژانس شیشه ای مات و مبهوت میشوم. اصلا این فیلم ، از آن فیلم هایی است که برای من و برای خیلی های دیگر ، هیچ تاریخ مصرفی ندارد. و فیلم های دیگر ایشان مثل از کرخه تا راین ، دیده بان و یا فیلم دعوت که محتوای کاملا متضادی با فیلم های دفاع مقدسی ایشان دارد و خیلی ها توجه چندانی به این فیلم نشان ندادند اما من این فیلم را خیلی دوست دارم.
با همه ی این اوصاف ، من ناراحتی جناب حاتمی کیا را نمی فهمم. فیلم های ایشان معمولا در جشنواره های مختلف ، جوایز بسیاری را کسب کرده اند و حتی در جشنواره ی دو سال ِ پیش ، فیلم "چ" بسیاری از جوایز را درو کرد و مورد تشویق و تقدیر قرار گرفت. اما چون امسال فیلم "بادیگارد" در قسمت جوایز اصلی مثل بهترین فیلم و بهترین کارگردانی ، توفیقی به دست نیاورد ، خیلی ها و از جمله خود ِ جناب کارگردان ، زبان به اعتراض گشوده اند که این سینما از فیلم های اینچنینی حمایت نمی کند و کسی نمی خواهد حاتمی کیا موفق شود و از این حرفها. خب اگر واقعا سینما ، حمایت نمی کند ، پس نباید به هیچ کدام از فیلم های ایشان جایزه ای تعلق بگیرد ، در صورتی که جوایز و سیمرغ هایی که به فیلم های جناب حاتمی کیا در طول این سال ها تعلق گرفته است ، بسیار زیاد است.
من حس میکنم که آقای حاتمی کیا و طرفدارانشان انتظار دارند در هر دوره ای از جشنواره که فیلمی از ایشان حضور دارد ، فقط و فقط باید به فیلم ایشان توجه شود و سیمرغ تعلق بگیرد و اگر خلاف این باشد ، به معنی این است که سینما اهمیتی به حاتمی کیا و ساخته هایش نمی دهد. این به معنی خودخواهی و خودپسندی نیست؟ من اصلا دلیل اینهمه جنجال و مصاحبه و اعتراض را نمی فهمم. من نمی گویم که جشنواره کاملا بی نقص بوده ، نه اتفاقا انتقادهای بسیاری وارد است اما نمی فهمم چرا هر بار که فیلمی از جناب حاتمی کیا در جشنواره حضور دارد ، خیلی ها انتظار دارند که به ایشان و فیلمشان جایزه تعلق بگیرد. با این اوصاف ، بهتر است در جشنواره ی های بعدی ، اگر فیلمی از آقای حاتمی کیا در جشنواره باشد ، بقیه ی فیلم ها به طور کاملا خودجوش (به قول آقای فردوسی پور) از جشنواره کنار بکشند تا تمام جوایز به آقای حاتمی کیا برسد و همه هم خوشحال و خندان شویم و شاهد هیچ جنجال و اعتراضی هم نباشیم. والسلام.