گذشته ها ، گذشته؟؟؟
تو بلاگفا ، وبلاگای زیادی داشتم. تو قسمت وبلاگ دوستان ِ یکی از وبلاگام ، آدرس دوستامو ثبت کرده بودم و هر روز بهشون سر میزدم. اگه یه روز به هر دلیلی نمیشد که بهشون سر بزنم ، دلتنگشون میشدم و روز ِ بعد که رو گزینه ی وبلاگ دوستان کلیک میکردم ، با یه عالمه وبلاگ به روز شده رو به رو میشدم و دونه دونه بهشون سر میزدم و براشون کامنت میذاشتم. پارسال این وقتها من دسترسی به نت نداشتم و هر از گاهی میرفتم کافی نت و اونجا وبلاگای دوستام رو چک میکردم و با یه عالمه پست جدید مواجه میشدم و دچار استرس میشدم که من چجوری برای این همه پست کامنت بذارم. (باید بگم که کامنتهای طولانی مریمی معروف بودن). اما الان...
الان اوضاع فرق کرده. دوستام دیگه مثل قبل نیستن و نمینویسن یا اگر هم مینویسن ، تو سایر شبکه های اجتماعی پست میذارن. اعتراف میکنم که هنوزم وبلاگ برام دوست داشتنی ترین شبکه ی اجتماعیه. درسته تو شبکه های اجتماعی ِ دیگه ، امکانات و ابزارهای زیادی در دسترسمون هست ، درسته امکان ارتباط برقرار کردن با بقیه ی آدما خیلی راحت تر شده ولی من دلم برای اون حال و هوای وبلاگی تنگ شده:( . من دلم برای شب نشینی های وبلاگ ِ لاله تنگ شده. برای حلقه های دعا ، برای وقتایی که با اسم "شیطونک" برای سما کامنت میذاشتم و سر به سرش میذاشتم ، برای پستهای دلچسب ِ نگار و خوندن همه ی امیدها و نگرانی ها و عاشقانه هاش ، برای لبریز شدن از زنانگی ها و صبر و تحملش ، برای خوندن جمله های قرمز رنگ ِ پریسا ، برای وبلاگ ماهی ، برای وبلاگ ِ آسیه و کامنتهای خصوصیم ، برای وبلاگ ِ محسن که از در و دیوارش خاطره دارم و رکورد شکنیا و کشف و شهودام ، برای وبلاگ ِ آرش و غرق شدن تو دنیای عجیب و غریبش ، برای ندابانو ، برای شیوا و همه ی ناراحتی هایی که الان جاشو به خوشحالی داده ، برای وبلاگی که بنفش بود و پر انرژی ، برای اسما ، برای فرزانه ، برای مهلا ، طناز ، محیا ، عسل ، آناهیتا ، آتوسا ، رباب ، نادیا ، پریا ، کارین ، کاترین ، برای مریم که خیلی تو فکرشم ، برای پرپری نازنین که به شدت دلتنگشم و ازش بی خبر ، برای آلوچه ی شیطون ، برای یکتای میلاد ،برای رعنای درد کشیده ، برای بلانش ، برای همه ی دوستای غیر بلاگفاییم مثل لی لی و وبلاگ رنگ بازیش ، برای ریحانه ای که چندتا وبلاگ داشت ، برای نازنین و برای همه ی کسایی که خواننده ی خاموششون بودم دلم تنگ شده:( دلم میخواد به گذشته ها برگردم. به زیارتهای گروهی عروسک ، به بازیهای وبلاگی و خیلی چیزای دیگه. هنوزم به اون وبلاگا سر میزنم. ولی با دیدنشون غمگین میشم. انگار هر کدوم از اون وبلاگا ، خونه ی های گرم و پرنوری بودن که الان شکوه و عظمتش رو از دست داده یا در حال از دست دادن و فراموش شدن ِ:( در نتیجه، غمگین میشم و چشام اشکی میشه و حسرت اونوقتها رو میخورم:((
من خیلی نوستالژیکم و این خصوصیت یه وقتایی برام آزاردهنده میشه:(افسوس که گذشته ها ، گذشته و هیچ کاری برای برگردوندنش از دست من برنمیاد. الان دارم این ترانه رو گوش میدم ، شاید آروم بشم.
مخور غم ِ گذشته _ معین