سراشیبی ِ اسفند...
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ب.ظ
اسفند مثل سرسره س. پایین سرسره هم ، فروردین وایساده و با لبخند بهمون نگاه میکنه. منتظره ما از سرسره بریم پایین و بعد ، بپریم تو بغلش:).
اسفند مثل یه سربازی ِ که داره به ثانیه های پایانی پستش نزدیک میشه و خیلی سریع ، میخواد پستو بسپاره به یه سرباز ِ تازه نفس ِ دیگه و خودش بره استراحت کنه تا یه سال ِ دیگه.
تو اسفند ماه ، زمان یه جور دیگه س. اصلا 24 ساعت نیست. حاضرم شرط ببندم که زمان 12 ساعته یا حتی کمتر ، مثلا 6 ساعت یا حتی کمتر و کمتر. اصلا نمیدونی کی روز میشه کی شب میشه. چشم رو هم بذاری ، سال ، تحویل شده. به همین سادگی.
یکشنبه ی هفته ی بعد ، اول ِ فروردین ِ و من طبق اول ِ فروردین های هر سال ، غمگینم. یه غم و ناراحتی ِ خاص. ناراحتی بابت اینکه زمان چقدر سریع میگذره و من چقدر تنبلی کردم و چقدر کار عقب افتاده دارم که سال به سال رو هم تلنبار میشن و هرچقدر هم برنامه ریزی میکنم که بهشون عمل کنم ، بی فایده س:(. هرچند یکی از تصمیمات اساسیم در سال 95 ، انجام دادن به موقع کارهاست و بستن پرونده ی کارهای عقب افتاده. همینجا در محضر خدا و شما دوستان ، قول میدم که به تصمیمم وفادار باشم:) آمین.
+ مجله ی همشهری داستان رو میخونید؟ اگه تا حالا نخوندینش ، حتما نسخه ی ویژه ی نوروزش رو تهیه کنید و به داستانهای صوتیش هم حتما گوش بدید:)
روزهای پایانی اسفندتون ، پر از حس ِ خوب... آمین.
۹۴/۱۲/۲۳