این روزهای آشفته...
مهشاد میگوید هرچقدر در اینستاگرام سعی میکنیم شاد و خوشبخت به نظر بیایم ، توی وبلاگامون سعی میکنیم غمگین باشیم. جمله دقیقشو نمیدونم مهشاد عزیز ب بزرگواری خودت ببخش.
نکته ی مثبت این روزا اینه که سعی میکنم سپاسگزارتر باشم. مثلا به جای غر زدن سر اینکه چقدرررر هوا سرده ، خداروشکر کنم که یه خونه ای هست و یه بخاری و لباس گرم ، که یه مامان هنرمند دارم که برام شال و کلاه بافته ، که دستکش دارم ، که بدنم قویه و فعلا خبری از سرماخوردگی نیست با وجود اینکه هر روز بیرونم ، و شکر گزاری بیشتر برای اینکه بابا نسبت به روزهای قبل حالش بهتره و خطر از بیخ گوشمون رد شد.
غم و غصه هم هست.. مثلا اینکه خیلی دور خودم میچرخم و به هیچ کاری نمیرسم. مدتهاست که میخوام یه تایم بزارم برای وبگردی و اینکه حداقل هفته ای یه بار به دوستای وبلاگیم سر بزنم و براشون کامنت بزارم ولی نمیشه. کلی کتاب و فیلم و مجله دارم ، و متاسفانه نمیتونم به وسوسه م برای کتاب خریدن غلبه کنم و در نتیجه یه عالمه کتاب روی هم انباشته میشه:( خیلی وقته خاطرات روزانمو ننوشتم:( ذهنم خیلی آشفته س. درگیری ذهنیم زیاده. مدام فکر و خیال و نگرانی و استرس و این آشفتگی تو زندگی روزمره م هم خودشو نشون میده. مثلا کتابخونه و کمدی که هرچقدر مرتبشون میکنم باز به هم ریخته س ، فایلای لپ تاپ و موبایل تبدیل به بازار شام شدن:(( خیلی خسته م:((
این این روزا بیشتر از هر وقت دیگه ای ، به آینده فکر میکنم....( همین پست رو هم با آشفتگی نوشتم:((