وارونگی (2) ...
+تو اصلا بلدی رژ لب بزنی؟
+ من هر وقت تو رو دیدم ، این کوله ی مشکیت همراهت بود..
+ خاله م گفته : از مریم خیلی خوشم میاد ، اعتماد به نفس داره بدون ِ آرایش میاد دانشگاه..
و حرفهایی از این قبیل...
من یه دختر ِ عقب افتاده ی املم که لوازم آرایش ندارم و بلد نیستم آرایش کنم. من عقب افتاده م چون ساعتها وقت صرف ِ آرایش نمیکنم. چون قدر جوونیم رو میدونم. چون دلم میخواد خودم باشه نه اینکه نقاب بزنم. من عقب افتاده م چون موهامو رنگ نکردم ، ابروام پهن و بلند ِ ، چون ظاهر و تیپم تو دانشگاه خیلی معمولی ِ ، نه اینکه با ساپورت و مانتوی مجلسی براق و کفش ِ پاشنه بلند 20 سانتی و کیف کوچیکی که فقط جای لوازم آرایش داره و بس ، برم دانشگاه.
الان دخترای کوچیک به راحتی آرایش میکنن و مامان باباشون هم کلی ذوق میکنن. آخه این ذوق کردن داره؟؟؟ این گریه کردن داره نه ذوق کردن. وقتی دخترای سرزمینم قدر ِ جوونی و زیبایی ِ طبیعیشون رو نمیدونن ، باید به حالشون گریه کرد. و گریه ی بیشتر برای عده ای از پسران و مردان سرزمینم که تو این دوره زمونه علاقه ی عجیبی به آرایش پیدا کردن:|
خانوما یک ظرافت و لطافت ِ خاصی رو باید تو چهره و رفتارشون داشته باشن و آقایون هم یه مردونگی ِ خاص ، اما متاسفانه این روزا نه خبری از ظرافت هست نه مردونگی. دخترایی که با آرایش غلیظ و تیپ و ظاهر ِ عجیب ، شبیه به اژدهای هفت سر شدن و آدم با دیدنشون زهر ِ ترک میشه و پسرایی که ابرو برمیدارن و ظاهر و قیافه و مدل حرف زدنشون دخترانه س. یه خانوم چطور میتونه به همچین مردی تکیه کنه؟؟؟
و دیگر هیچ...