پسری که نمیتونه درس بخونه و نان آور ِ خانواده س ، دختری که تو یه نقطه ی دورافتاده زندگی میکنه و تو سن کم ، مجبورش میکنن به ازدواج با یه مرد 70 - 60 ساله ، خونواده ای که مریض دارن و پول درمانش رو ندارن ، جوون تحصیلکرده ای که دنبال کار میگرده ولی پارتی نداره و خیلی از آدمهای دیگه با مشکلات مشابه ، مسلما چون ژن ِ خوب ندارن به این حال و روز افتادن. اصلا فکر نکنید که سیاستهای حکومتی و دولتی ، شرایط اجتماعی ، جغرافیایی ، فرهنگی و اقتصادیمون مشکل داره هااا ، نه مشکل فقط ژنتیکه و نداشتن ِ ژن ِ خوب. خدا هم همه ی ژنهای خوب رو در اختیار عده ی محدودی از افراد جامعه قرار داده و خب از قدیم هم گفتن ( تا کور شود هر آنکه نتواند دید ).
* عنوان پست برگرفته از سخن آقای حمیدرضا عارف میباشد.
انتظار داری مردم بهت محبت کنن ، بهت احترام بذارن ولی خودت سر سوزنی به بقیه احترام نمیذاری. این حجم از خودخواهی و پر توقعی برام قابل درک نیست. همیشه هم طلبکاری و جوری با مردم حرف میزنی که انگار حقتو خوردن و نذاشتن به جایی برسی. خوشحالم که ازت دورم. امیدوارم روزی برسه که این اخلاق بدتو کنار بذاری.
بحث سر این نیست که تو چرا موافق ازدواجی و من مخالف. مشکل از جایی شروع میشه که تویی که موافق ازدواجی و چند ماه از ازدواجت گذشته ، لا به لای حرفات مدام حرف از خواستگار و ازدواج بزنی و اعصاب منو به هم بریزی. و بدتر اینکه نظر و دغدغه ی منو مسخره کنی و حرفهایی بزنی که پشیمونم کنی از اینکه باهات در ارتباطم. فاتحه ی بعضی از رفاقتها رو باید خوند.